جدول جو
جدول جو

معنی خطیبی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خطیبی کردن(بِ سَ رِ اُ دَ)
خطبه خواندن. خطبه خوانی کردن. (ناظم الاطباء) :
پیش مغی پشت صلیبی مکن
دعوی شمشیر خطیبی مکن.
نظامی.
، موعظه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ دَ)
مسافر شدن. سفر کردن. بیگانگی کردن. عدم آشنایی نمودن، وحشت کردن. (ناظم الاطباء). ترسیدن شیرخواره از دیدن کسی ناشناس
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن:
بر خطاها مگر خدای نکرد
با تو اندر خطاب خویش خطاب.
ناصرخسرو.
، حکم کردن:
سعدیا گر بجان خطاب کند
ترک جان گیر و دل بدست آرش.
سعدی.
گر بمحشر خطاب قهر کند
انبیارا چه جای معذرتست.
سعدی (گلستان).
، عنوان دادن:
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
درخواست کردن. خواستن کاری. داوطلب انجام کاری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : نزدیک مقتدر نامه نبشت و پارس و کرمان و سیستان را خطبه کرده و مال بزرگ بفرستاد. (تاریخ سیستان) ، خطبه کردن، بر سر منبر پس از حمد خدا و ثنای رسول مدح و ثنای سلطان یا خلیفت یا امیر را گفتن. خطبه خواندن: چون بلاش بتخت بنشست و تاج بر سر نهاد و مردمان را بار داد و خطبه کردو ایشان را وعده های نیکو فرمود. (ترجمه طبری بلعمی). چون این کار برفت خطبۀ امارت خویشتن را خواست که کند و حدیث ابوحفص بگذاشت و مردمان را خوش نیامد. (تاریخ سیستان). و چون بر سر منبر اسلام بنام ترکان خطبه کردند، ابتداء محنت سیستان آن روز بود و سیستان را هنوز هیچ آسیبی نرسیده بوده تا آن وقت. (تاریخ سیستان). با وزیر در این باب سخن گفته آید هم بتعریض تادرخواهند از ما خطبه کردن. (تاریخ بیهقی). بنده بخلیفتی وی برود و بنام وی خطبه کند و یک ماهی به ری باشد. (تاریخ بیهقی). بر آن قرار داد که امیر محمود راخطبه کند بنسا و فراه که ایشان را بوده در آن وقت ودیگر شهرها مگر خوارزم و گرگانج. (تاریخ بیهقی).
سکه تو زن تا امرا کم زنند.
خطبه تو کن تا خطباء دم زنند
نظامی (مخزن الاسرار ص 25)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ شُ دَ)
احسان کردن. انعام کردن. لطف کردن. نیکی کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوبی کسی کردن، بخوبی یاد کردن او را. (آنندراج) :
دیدم از تاب و تب عشق تو می سوزد رقیب
خوبیش کردم دعا گفتم نصیب دشمنان.
اثر (از آنندراج).
، اجمال. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ / نِ بَ دَ)
ترسیم خط. خط کشیدن. کشیدن خط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ دَ)
ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
، بی تابی کردن. ناشکیب بودن:
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن.
- امثال:
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادیبی کردن
تصویر ادیبی کردن
علم ادب آموختن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه کردن
تصویر خطبه کردن
درخواست کردن، خواستن کاری، داوطلب انجام کاری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبو کردن معطر ساختن: قدحی بر فاب بر دست و شکر در آن ریخته و بعرق بر آمیخته ندانم بگلابش مطیب کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
سفر کردن مسافر شدن، بیگانگی کردن عدم آشنایی نمودن، ترسیدن طفل از شخصی ناشناس وحشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبی کردن
تصویر غریبی کردن
سفر کردن، بیگانگی کردن، ترسیدن طفل از شخص ناشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
الاستقطاب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
Polarize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polariser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polarizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
kutuplaştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polarizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
поляризовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polarisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
قطبی بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
আধানের সৃষ্টি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
ทำให้เป็นขั้ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
kupolarisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
偏向させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
поляризувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
极化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
לפלג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
양극화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
mempolarasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polaryzować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polariseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
polarizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قطبی کردن
تصویر قطبی کردن
ध्रुवीकरण करना
دیکشنری فارسی به هندی